ماهی خوش خیال ما...

یه برکه بزرگی بود،ماهی های قشنگی داشت

یه ماهی بود توماهی ها که قلب مهربونی داشت

یه ماهیگیر به فکرسیرکردن خودکنار آب نشسته بود

چشمای پر نیازشو ،با آب برکه شسته بود

ماهی خوش خیال ما،همش توآب بازی می کرد

برای ماهیگیرمون ،می رفت وطنازی می کرد

این ماهیگیر خوشش اومد طعمه رو انداخت روی آب

ماهی خوش زبون ما یکدفعه دید غذای ناب

رفت به کنار ماهیگیر گفت:توچقدر مهربونی

راست راستی فکر من بودی؟همیشه پیشم می مونی؟

ماهیگیر فهمید که این مهربونه

یواش یواش که بگذره میاد کنارش می مونه

روزا گذشت ماهیه عادتش شده کنار برکه بمونه

منتظر این ماهیگیر تا اوج رویا بخونه

ماهیگیره می خواد با خود تور بیاره

اگر که ماهی نیومد با جنگ و با زور بیاره

یه روز که خیلی دیر اومد ماهی اومد کنار اون

گفت منو با خودت ببر تو آب حوض خونتون

میخوام کنار تو باشم از چشم به راهی خسته ام

گرسنه نیستم به خدا به عشق تو دل بسته ام

نگاهی کرد به ماهیه دید که چقدر دوستش داره

ماهی باوفای اون شیطونیاشو نداره

شده مثال عاشقا،قلبش چه شیشه ای شده

چه جوری من بهش بگم یه ماهیگیر برکه ام

باتوری که تودست دارم جونشو هر آن می گیرم

دلش می سوخت تورشو برداشت که بره

ماهیه داد زد که بمون دلم بهونه میگیره

وقتی که دید تور سفید تو دستای ماهیگیره

خندید وگفت می خوای عروسم بکنی؟عاشق تومنتظره!

روزا گذشت،ماهیگیره شعر جدایی خونده بود

ماهیه از غصه ی اون رو آب برکه مونده بود

ماهیگیره می گفت حالا اگه برم رویا ی اون تموم شده

مثل روزای اول،شیطون  و با  دووم  شده

دلش براش تنگ شده بود رفت که بهش سر بزنه

دید روی آب برکه مون ماهی نفس نمی زنه

چشمای ناز ماهی مون بسته نبود به راه اون

عاشق واقعی اینه،خدا چی بود گناه اون؟؟؟؟

 

نویسنده:زهره عالمی